یزدفردا:ستوانیكم محمد مروتی:وقتی به گذشته بر می گردم و خاطرات و اتفاقاتی كه برایم رخ داده را مرور می كنم ، باورش برایم خیلی سخت است .
در نوجوانی پدرم را كه راننده ماشین سنگین بود بر اثر سانحه تصادف از دست دادم ، مادرم ناخواسته همسر عمویم كه فردی معتاد و از نظر اخلاقی فاسد بود شد و زندگی برای من و مادرم سیاه شد .
هنوز صدای سیلی های محكمی كه مادرم ازعمویم به خاطر نداشتن پول خرید مواد می خورد در گوشم می پیچد .
فراموش نمی كنم مادر بیچاره ام مجبور بود برای تهیه مواد مخدر مصرف عمویم ، داخل خانه های مردم و افرادی پول پرستی كه فقط به خاطر سوء استفاده از زنان بی كس و كار می اندیشیدند ، “كلفتی” كند.
حتی گاه گاهی من را از ترس به آن خانه ها می برد و به یاد دارم چه كتك هایی كه از فرزندان هم سن و سال خودم به خاطر برداشتن اسباب بازی و آرزوی بازی با آنها كه نمی خوردم ، و مادر بیچاره ام كه جرات هیچ اعتراضی نداشت .
بالاخره با هر سختی كه بود دوران سیاه نوجوانی را پشت سر گذاشتم و وارد دوران جوانی شدم . حسرت داشتن یك زندگی حتی كمی مرفه برای مادرم و یا آرزوی داشتن یك موتورسیكلت و یا یك ماشین در سرم می پیچید و دائم صدایم می زد .
با هر سختی كه بود دوران سربازیم به اتمام رسید ، در دوران خدمت با سعید آشنا شدم . وضع مالی سعید خیلی خوب بود از او خواستم راه پولدار شدن را به من یاد بدهد . سعید هم با خنده به من گفت اگر جگر داشته باشی راحت به هر چه كه دوست داری می رسی .
كم كم با سعید همراه شدم و قدم به دوران خوش زندگی و به قولی سفید بختی گذاشتم .
در اوایل خبر نداشتم كه داخل اجناسی كه به اسم لوازم آرایشی در شهر جابجا می كنم چیزی جز مواد مخدر جاساز نیست ، ولی وقتی كه با خبر شدم برایم فرقی نداشت چون چنان مزه پولداری و درآمد بالای آن كار برایم خوش نشین بود كه دلكندنش برایم غیر ممكن شده بود .
هر وقت با دسته ای پول به خانه می آمدم عموی معتادم مثل كفتار به پام می افتاد ولی بازهم از اینكه مادرم را اذیت و آزار نمی داد راضی بودم ، از اینكه می دیم مادرم مجبور به كار در خانه های مردم نیست خیلی خوشحال بودم .
اما این دوران خوشی دوام زیادی نداشت ، سعید با پیشنهاد مبلغ بالایی از من خواست با اتوبوس به یكی از استانهای مرزی برم و برایش موادی كه در لوازم آرایشی جاساز شده بیاورم .
من هم علی رغم ترسی كه داشتم قبول كردم ، پس از تحویل گرفتن مواد با تهیه بلیط تصمیم به برگشت گرفتم همه چیز خوب بود تا اینكه به محل ایست و بازرسی شهرتان رسیدم .
انگار دوران سفیدی زندگیم به پایان و رو به خاكستر شدن بود . با چند سئوال ماموران و پاسخ های بی سر وته من كافی بود تا همه چیز بر ملا بشود ، و من را با مقدار زیادی مواد مخدر دستگیر كردند ، و تمام آرزوهایم تبدیل به خاكستر شد .
شاید آه و ناله پد و مادر و یا همسران جوانانی كه باعث اعتیاد و ویرانی زندگیشان شده بودم اینگونه به دامن من افتاد . فقط خدا می داند چند سال از بهترین دوران جوانی و زندگیم را باید پشت میله های زندان طی كنم . بیچاره مادرم و اشك و گریه و گریه .
دایره اجتماعی پلیس شهرستان اردكان
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 11,آوریل,2025